جوئلا و کاپيا

آرزو
arezou_salehius@yahoo.com

جوئلا یک روز که داشت دنبال ماشنکا می گشت، یک گوش دید از پشت یک درخت. آهسته رفت جلو و آن گوش را ماچ کرد. ناگهان یک گلوله صورتی وحشتزده بیرون پرید. جوئلا سعی کرد توضیح بدهد و عذر خواهی بکند و اصلا خودش هم نفهمید که چه گفت. تا به خودش آمد، دید برای دلجوئی دارد گلوله صورتی را ناز می کند. از آن روز به بعد جوئلا و آن گلوله صورتی که اسمش کاپیا بودهر روز صبح بیدار می شدندو با هم می رفتند به دنبال ماشنکا. جوئلا به کاپیا نمی گفت که برای چه هر روز برای شکار به یک جای جدید می روند. با هم می رفتند و می آمدند. . جوئلا کم کم شروع کرد به کنجکاوی در مورد کاپیا و مقایسه چیزهایی که او داشت با ماشنکا. کاپیا چیزی درباره ماشنکا نمی دانست و فکر می کرد که جوئلا او را دوست دارد. کاپیا هر روز برای جوئلا داستان تعریف می کرد، پشمهایش را شانه می کرد و میوه هایش را پوست می کند. دو سال گذشت. جوئلا به کاپیا خو گرفت و اگر کاپیا پشمهایش را شانه نمی کرد خوابش نمی برد. یک روز که جوئلا تنها بیرون رفته بود، یک لاک پشت را دید که توی بشقاب گم شده ماشنکا تخم گذاشته بود. جوئلا همه چیز دوباره یادش آمد. به خانه برگشت و همه چیز را برای کاپیا تعریف کرد. با هم نشستند و روزهای مدید گریه کدند. کاپیا برای خودش و اشتباهاتش و جوئلا برای کاپیا.
جوئلا با کاپیا خداحافظی کرد و رفت به دنبال ماشنکا و لی به کاپیا نگفت که از خانه اش بیرون برود حتی با خود فکر می کرد که شاید بتواند ماشنکا را فراموش کند. جوئلا آنقدر غرق فکر بود که نگاه های خصمانه کاپیا را نمی دید. او حس نمی کرد که کاپیا دیگر با مهر پشمهایش را شانه نمی کند. حتی یک بار که کاپیا از عمد پشمهایش را کشید، جوئلا سرش داد زد اما با اولین توضیح کاپیا قانع شد و همه چیز را تصادفی فرض کرد. کاپیا دیگر با جوئلا بیرون نمی رفت. روزها دراز می کشید و خصمانه رفت و آمدهای جوئلا را تماشا می کرد. یک روز که جوئلا دیر وقت از جنگل برگشت دید که کاپیا رفته است و تمام بشقابها ، میوه هایی که ذخیره کرده بودند و حتی نامه ها و دفترچه هایش را با خود برده است.
جوئلا تا توانست به کاپیا فحش داد روز اول تمام جزیره را به دنبال او گشت اما روزهای بعد کم کم فراموش کرد. دوباره زندگی اش را از سر گرفت و سعی کرد کاپیا را ببخشد و حتی به او حق بدهد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30435< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي